در اوایل قرن هجدهم میلادی دو قبیله بلوچ کلمتی و بوا پتی در بلوچستان شرقی در کنار یکدیگر زندگی آرامی را میگذراندند روزی چند کودک از قبیله کلمتی سوسماری را تعقیب میکرپند آنها سوسمار را تا جلوی چادر یک بول پتی تعقیب کردند بانویی از داخل چادر ب بیرون آمد و به بچهها گفت که آن سوسمار به خانه او پناهنده شده است و آنها باید بدانند که در آداب و رسوم بلوچی پناهنده عزیز و مورد حمایت پناهنده پذیر است و درنتیجه هیچ آسیبی نباید به سوسمار برسد.
کودکان گفتند که چندین ساعت است که سوسمار را تعقیب کرده اند و خیلی خسته شده اند و حتما باید سوسمار را بکشند.
پافشاری و الحاح زن در تصمیم کودکان تأثیری نداشت و سرانجام آنها وارد چادر شدند و سوسمار را کشتند
بعداز ظهر شوهر آن زن به خانه آمد و دید که همسرش افسرده و ناراحت است علت را پرسید و زن ماجرای کشتن سوسمار پناه جو را در خانه توسط کودکان کلمتی نقل کرد
او خطاب به شوهرش گفت: اگر انتقام قتل سوسمار را که به خانه ما پناهنده بود نگیری مانند برادرم خواهی بود «یعنی رشته زناشوییمان از هم خواهد گسست»
مرد همان شب طی حمله ایی یک تن از افراد طایفه کلمتی را کشت و سپس درگیری خونباری بین دو طایفه رخ داد که حدود یکصد نفر از طرفین کشته شدند.
منبع:
حماسه هاي مردم بلوچ اثر مرحوم عبدالحسین یادگاری
نظرات