مَیرک دختری که در تمامی منطقه سرباز و مکران به خاطر زیبایی بی نظیر خود شهره آفاق شده بود ، در روستای پیردان منطقه سرباز می زیست . عزت فرزند لله به روایتی اهل پنجگور و به قولی اهل کیچ بوده است.
عزّت که وصف زیبایی مَیرک را شنیده بود ، راهی دیار معشوق پیردان می شود. و برای دیدن مَیرک پشت درختی مخفی می شود و هنگامی که مَیرک کوزه آبی روی سر گذاشته بود و از رودخانه به خانه اش می رفت او را دید و دیوانه وار دلباخته او شد .
عزّت به خانه پدر مَیرک می رود و تقاضا می کند که او را به دامادی
قبول کند , پدر مَیرک پیشنهاد عزّت را رد میکند و او میگوید که پسرعموی مَیرک نامزد اوست.
عزّت ناامید نمی شود و نزد ریش سفیدان روستای پیردان می رود و از آنها مصرانه می خواهد تا در مورد ازدواج او با مَیرک از پدرش قول بگیرند .
ریش سفیدان ضمن یادآور شدن این موضوع که پسر عموی مَیرک از یک چشم نابینا و از یک دست فلج است ، به پدر دختر می گویند بهتر است عزّت را که فردی سالم و ثروتمند می باشد به نامزدی دخترش قبول کند . سرانجام با وساطت و اصرار ریش سفیدان ، پدر مَیرک موافقت می کند ، ولی نامزدی عزّت برای دخترش را مشروط به دادن زیورآلات طلایی فراوان و مهریه سنگین می کند . عزّت تمام این شرایط سنگین را می پذیرد و برای تهیه اموال درخواستی به دیار خود بازمی گردد تا در مهلت تعیین شده آنها را تسلیم کند.
مَیرک، پس از رفتن عزّت به بیماری سختی مبتلا شده و هر روز حال او بدتر می شود . عزّت اموال را تهیه می کند و به محض رسیدن به پیردان به او می گویند که مَیرک فوت کرده است . مرگ غیر مترقبه میرُک، عزّت را به شدت غمگین و افسرده می کند، درد و رنج از دست دادن مَیرک او را دیوانه می کند .
عزّت سر قبر مَیرک می رفت، ساعت ها در زیر نور شدید آفتاب می نشست و گریه می کرد.
عزّت آواره می شود کسی نمی داند که به کجا رفت و چگونه مرد.
“من هم نزانت مهرک ءَ مریت”
“عزت پما روچانءَ زریت”
منبع:
حماسه هاي مردم بلوچ اثر مرحوم عبدالحسین یادگاری
نظرات