ماجرای مربوط به بلوچ ها در اوایل شاهنامه ی فردوسی آمده است.
در آغار حکومت ساسانیان، بلوچ ها تبدیل ب نیروی بزرگی شده بودند اردشیر خواست آنان را سرکوب کند ،امان نتوانست. انوشیروان هم در دوران سلطنت خویش بسی کوشید تا آنان را به زنجیری غلامی خویش بکشد، اما این پروانگان شمع آزادی، مردانه به مقابله برخاستند و تا آخر نگذاشتند طوق ذلت فرمان بری بر دوش شان گذاشته شود.
انوشیروان برای تار مار کردن بلوچ ها تمام لشکرش را بسیج کرد و به سوی آنان هجوم برد. به سبب این یورش بی ترحم، بلوچ ها آسیب فراوانی دیدند. شاعر شاه پسند [فردوسی]، جنگ رهایی بخش بلوچ ها را غارت گری و کشتار و وحشیانهی انوشیروان را یکی از اقدامات اصلاحی و خوب اومی داند! «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»
فردوسی در این باره چنین سروده است:
همی رفت و آگاهی امد بشاه
که گشت از بلوچی جهانی تباه
ز بس کشتن و غارت تاختن
زمین را به آب اندر انداختن
دل شاه نوشیروان شد غمی
بر آمیخت اندوه با خرمی
بدو گفت گوینده کای شهر یار
بپالیز گل نیست بی رنج خار
همه مرز تا بود با رنج بود
ز بهر پراکندن گنج بود
بکارد بلوچ ارجمند اردشیر
بکوشید با کاردنان پیر
نبد سودمندی با فسون رنگ
نه از بند و رنج ونه پیکار وجنگ
اگر چند بد این یخن ناگزیر
بپوشید بردهویشتن اردشیر
زگقتار دهقان برآشفت شاه
بسوی بلوچ اندر آمد ز راه
چو امد بنزد یک آن برز کوه
بگردید گرد اندرش با گروه
بدان گونه گرد اندر آمد سپاه
که بستند برباد وبر مور راه
همه دامن کوه تا رو شخ
سپه بود بر سان مور ملخ
منادی گردی ب گرد لشکر بگشت
خروش آمد از کو و غار و دشت
که هرگز بلوچی بیابند خرد
چو از تیغ داران مردان گرد
اگر انجمن هست ور اندکی
نباید که یابد رهایی یکی
چو آگاه شد لشکر از خشم شاه
سوار و پیاده ببستند راه
ازیشان فراوان و اندک نماند
زن و مردجنگیو کودک نماند
سراسر به شمشیر بگذاشتند
ستم کردن لوچ برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان
بلوچی نماند آشکار و نهان
چنان شدکه بر کوه. ایشان گله
بدی بی نگهبانان کرده یله
شبانی نبودی بر گوسفند
بع هامون و بر تیغ کوه بلند.
طبق سروده ی آقای «فردوسی» سر انجام بلوچ ها در این پیکار خونین که ب قصد پایان دادن به طغیان گریی های آنان برپا شده بود، چنین شد که «بلوچی نماند آشکارو نهان » یعنی سپاه نیرومند انوشیروان، بلوچ ها را چنان از صفحهی هستی محو ساخت که احدی از آنان باقی نماند .
اما تصور ناشی از خیال پردازی و مبالغه آمیزی های شاعرانه است .قدر مسلّم این که بسیاری از آنان در این جنگ کشته شدند، ولی بسیاری دیگر از خانه و کاشانهی خویش گریختند و به پنجاب و حلب و نقاط دیگر پناه بردند .
پس درست است ک نیروی بلوچ ها موقتا در هم شکست و دروازه های بغاوت بسته شد، اما وجود بلوچ در سایر نقاط دنیا، این ادعای فردوسی را نفی می کند که گفته است : «بلوچی نماند اشکار و نهان».
از این واقعهی تاریخی این نتیجه اخذ می گردد که در زمان انوشیروان، بلوچ از چنان قدرت شگرفی برخوردار بود که با جرأت تمام فرمانبردای از سلطنت عظیم الشأن کسری را نپذیرفت. حتی پیش از آن در عهد «اردشیر بابکان» نیز در مقابل وی ب دفاع و مقابله برخاسته بود و اردشیر چونکه قدرت دفع بغاوت بلوچ ها را در خود نمی دید، در قبال این موضوع از در مسامحت و چشم پوشی وارد می شد. در این زمینه، فردوسی سخنان آن دهقان را که حالات زمان اردشیر را ب سمع انوشیروان رساند، در قالب این اشعار آورده است:
بکار بلوچ ارجمند اردشیر
بکوشید و کاردانان پیر
نبد سودمندی بافسون رنگ
نه از بند پ رنج و نه پیکار جنگ
اگر چند بد این سخن ناحریز
بپوشید بر خویشتن اردشیر
با این حال که «بلوچ» ها با «انوشیروان» و قبل از او با سلطنت بزرگ «اردشیر بابکان» برخورد داشتند، این سخن محلی نخواهد داشت ک قوم بلوچ پس از شهادت امام حسین (رض) از شام کوچ کردند و بسان تازه وارده ها به بلوچستان امدند با این سخن که تمام بلوچ ها اولاد امیر حمزه (رض ) هستند. زیرا ثابت شد قبل از این که حضرت حمزه (رض) چشم ب دنیا بگشاید، بلوچ ب عنوان یک قوم در شمار صد ها هزار نفر در بلوچستان بسر می برد.
همه می دانیم که حضرت حمزه (رض) فقط دو سال از رسول الله (ص) بزرگ تر بود و آن هنگام که رسول الله (ص) متولد شدند، تقریبا چهل سال از پادشاهی انوشیروان می گذشت و قبل از پادشاهی پدر انوشیروان ک سلطنت اردشیر بود نیز بلوچ ها در راه آزادی جنگیده بودند که به حکایت فردوسی، اردشیر بابکان در مقابل آنان عاجز مانده بود.
بدین تفصیل ثابت شد این دو سخند که می گویند : بلوچ از نسل حمزه (رض) است.
و تمام بلوچ ها بعد از شهادت حضرت حسین (رض) ب بلوچستان آمده اند.
زیر بنای محکمی ندارند و بلکه این ها همه یاوه هایی است که نه معنایی درست و صحیح دارند و نه سند تاریخ محکمی.
منبع:
بلوچ و بلوچستان اثر قاضي عبدالصمد سربازی
((آقای فردوسی)) ، جالب است برادر عزیز که هرکس در هر حایگاه و قالب و ساختاری میآید و در حوزه هایی که به او ربطی ندارد و تخصصی ندارد اظهار نظر میکند و تخم کینه را در دل اقوام و اشخاص حقیقی جامعه می کارد ، جناب عالی وقتی میخواهید در حوزه ادبیات پژوهش یا تحقیقی کنید ، ابتدا به ساکن منابعتان باید حتما در حوزه ادبیات و دسته اول باشد نه کتابهایی که اگر به فهرستشان نگاه کنید میتوانید بذر کینه و دشمنی با این مرز و بوم را در دلشان به وضوح ببینید یا بفهمید که خواهان انشقاق این سرزمین و مرز و بوم هستند ، حداقل از لای کلمات میتوان نهایت خشم و تعصب را دید ، خواهش میکم ، خواهش میکنم ابتدا کلا داستان شاهنامه را بخوانید و بعد با توجه به منابع صرفا ادبی آن را نقد کنید نه با یک کتاب ، آن هم در حوزه مطالعات دینی و مذهبی ، بلوچ آنقدر بزرگ بوده و بی کینه که امثال نوباوگانی مانند شما نتواند آن ها را جریح کند ، اگر داد دارید و درد دل ،درست ودر جای خود و بر سر کسی بزنید که ما را اینگونه به جان هم انداخته نه بر سر (( آقای فردوسی )) به گفته شما، فردوسی که بقول شما بلوچ نبوده و شاه دوست بوده خیلی بیشتر از شما مردان و زنان بلوچ رو ستوده است برادر . من الله توفیق
الله یهدیک و یهدینی الی صراط المستقیم ، آمین
منابع : بی تعصبی ، بی کینه ای ، انسانیت ج،اول
سپاس از نظرتون
این سایت تازه راه اندازی شده و برای محتوای آن از کتاب هایی که در دسترس داریم استفاده شده. ممنون میشم اگه مطالب بهتر با منابع معتبر دارید با ما به اشتراک بذارید. سپاس