0

امروز تصمیم گرفته ام بنشینم بر روی پشت بام سرزمینم و از بالا به مردمش نگاه کنم
اولین شخصی ک می بینم پسر جوان تقریبا 22_23 ساله ای است که در حال خداحافظی با خانواده اش گویا باز راهیه مرز است
موقع خداحافظی مادر با شوق می گوید:

مادر جان زود برگرد اخر هفته عروسی ته ها!

پسر که قند در دلش اب می شود با چشمانی سراسر ذوق و خوشحالی می گوید:
باشه مامان زود برمی گردم فقط به اندازه پول شیرینی کار می کنم
مادر: باشه پسرم خدا به همراهت
پدر هم دستی بر سرش می کشد و با لبخندی بدرقه اش میکند.
پسر سوار ماشین می شود و راهی سفر می شود سفری ابدی و بدون بازگشت دقیقا چند ساعت بعد از حرکتش جنازه پسر را دم در می آوردند پسرک بیچاره راست می گفت زود به خانه بازگشت، مادر از شدت ناراحتی و غم و داغ از دست دادن جگر گوشه اش جوری ضجه می زند و گریه می کند که گوش فلک کر می شود.

گریه می کند او پسر جوانش را می خواهد پدر را ببین کمرش خم شده و در خاک دنبال تنها پسرش می گردد دنبال عصای دستش این اولین جوانی نیست که سفری بدون بازگشت داشته ولی امیدوارم آخرین باشد دیگر طاقت دیدن اشکهای مادر را ندارم عروس خانم را ببین با پای برهنه خود را به خانه ی نامزدش می رساند نامزدی که دیگر وجود ندارد و درخاک آرمیده ،قلب عروس می شکند اشک میریزد گریه می کند ماجرای امروز را هیچجوره باور نمیکند دیگر طاقت دیدنم تمام شده، سوی نگاهم را عوض می کنم کودکانی را می بینم ک دنبال گونی برنجی های پارچه ای هستند تا کتابهایشان را بگذارند داخلش گویا از گونی قبلی دو سالی استفاده میکردند بعد از کلی گشتن بالاخره یکی از آنها گونی پیدا میکند با خوشحالی به سمت رودخونه روستا که اب آشامیدنی شان هم از آنجا تأمین می شود میرود، به رودخانه که میرسد گونی را داخل آب می اندازد و هم خم می شود تا دستی به ان بکشد ولی ناگهان پایش لیز می خورد و تمام…. تا بیایند و نجاتش بدهند کار از کار گذشته ….

قلبم که هیچ، تمام سلول های بدنم به درد می آید قطره اشک سمجی از گوشه چشمم سر می خورد با پشت دست پاکشان می کنم.
رو برمی گردانم سمت دیگری پدری را می بینم با دستان پینه بسته که پول کارگری کفاف زندگی اش را نمی دهد گرانی کمرش را بیشتر از قبل خم کرده ولی چاره چیست…
آری اینجا سرزمین من است بلوچستان…
سرزمینم بلوچستانم دوستت دارم با تفتانت با آبهای نیلگون عمانت با نخل های سر به فلک کشیده ی ناهوکت، با آوازهای غمگینت با موسیقی حافظان قرآنت با مناره های بلند مسجد مکیت با جوی های روان ناهوکت
بلوچستان با تمام مظلومیتت دوستت دارم
بلوچستان سر که هیچ، بند بند وجودم را فدای تو ….
بلوچستان دوستت دارم

پاسخ به سوالات نسل جدید بلوچ (بخش چهارم)

مقاله قبلی

پیچ و تاب گیسوان نخل ها

مقاله بعدی

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *