شهداد پسر ارشد چاکر رند بود و مانند پدرش مردی دلیر، هشیار و متقی بود. همسر اول او مرگو نام داشت. شهداد چند سال بعد با مهناز دختر عموی خود (دختر میرهان) ازدواج کرد شهداد به همسر دوم خود سخت علاقه داشت و همین سبب برانگیختن حس حسادت مرگو، هووی مهناز شد
مرگو تصمیم گرفت با طرح نقشه ای ماهرانه و اجرای آن شهداد را مطمئن سازد که مهناز زن وفاداری نیست و به او خیانت می کند مرگو شبی به چادر مهناز رفت و کفشهای اورا پوشید و به چادر عمر (چوپان شهداد) رفت و دوباره به چادر شهناز بازگشت.
مرگو صبح زود به شهداد گفت که دیشب در تاریکی دیده که مهناز به طرف چادر عمرچوپان رفات و برگشت. گرچه شهداد مردی عاقل و دوراندیش بود ولی مرگو چنان نقشه خود را عملی کرده بود که جایی برای تامل باقی نگذاشته بود. به عبارت دیگر رد کفش های مهناز در رفت و برگشت به چادر عمر چوپان مدرک غیرقابل انکاری را ارائه می کرد.
شهداد با دیدن رد پای مهناز خیانت اورا تایید کرد و به همین دلیل دیگر به چادر مهناز نرفت و روابط آنها به سردی گرایید شهداد مدت ها به فکر کردن پرداخت ولی نتوانست راه حلی پیدا کند. مهناز نیز متعجب بود که چرا شهداد ناگهان رابطه خود را با او قطع کرده است.
سرانجام شهداد که خیانت مهناز را ثابت شده می پنداشت، با قیافه ایی خشمگین قضیه را با مهناز در میان گذاشت
و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. مهناز که پاک بود با اطمینان گفت که چنین عمل زشت و گناه آلودی در شان او نیست و شخصیت قبیلهای و موقعیت و مقام خانوادگی و شرف او اجازه نمی دهد که مرتکب چنین خطا و گناه کبیره ایی بشود و به یگانگی پروردگار سوگند یاد کرد که کسی به منظور بدنام کرد او چنین اقدامی را انجام داده است.
شهداد متقاعد نشد و سرانجام مهناز را مطلقه کرد. خبر به برادران و اقوام نزدیک مهناز رسید. چون بلوچ ها به مسایل ناموسی بسیار تعصب دارند و در صورت اثبات جرم مجازات مرگ حتمی است، گروهی از نزدیکان مهناز به منظور فهمیدن ماجرا و اقدامات بعدی عازم محل اقامت مهناز و شهداد شدند. مهناز که بی گناه بود، ترسی از استنطاق برادران خود نداشت و هنگامی که برادرانش از اتهامات وارده از او سوال می پرسیدند با خونسردی و متانت خاصی خطاب به برادرانش گفت:
این نقشه ایی است که هوییم به منظور بدنام کردن من و از بین بردن زندگی ام اجرا کرده است. من حاضرم که همسایگان و آشنایان جمع شوند و در مراسم نال یعنی عبور از میان شعله های فروزان آتش و یا فرو کردن دست به درون روغن داغ شرکت کنم. اگر سوختم، گناهکارم اگر نسوختم، بی گناه خواهم بود.
برادران و اقوام نزدیک مهناز با شنیدن این سخنان از بی گناه بودن مهناز مطمئن شدن و تصمیم گرفتند مهناز را به عقد عمر چوپان دربیاورند شهداد با شنیدن این اظهارات از طلاق دادن مهناز بسیار ناراحت شد.
ولی دیگر راهی برای آشتی باقی نمانده بود. مهناز با عمر چوپان ازدواج کرد تا بدین طریق شهداد را زجر دهد.
شهداد که همسر زیبا و وفادار خودرا از دست داده بود دچار مشکلات روحی و روانی شدیدی شد بیماری روحی اورا مجبور کرد تا مدت های زیادی در خانه بستری شود.
شهداد که میدانست این بیماری و افسردگی حاد به زندگی او پایان خواهد داد با اصرار و الحاح از مهناز خواست که در لحظات پایانی عمرش بر بالین او حاضر شود مهناز پذیرفت و در آخرین دقایق در کنار شهداد نشست
شهداد تلاش کرد تا از بستر برخیزید ولی چنان ضعیف شده بود که بر خاستن از بستر برایش کاری بس دشوار بود
لحظاتی بعد شهداد در حضور مهناز دار فانی را وداع گفت.
منبع:
حماسه هاي مردم بلوچ اثر مرحوم عبدالحسین یادگاری
👌👌👌