تا اینجای کار که من هنوز شش ساله بودم و سواد خواندن و نوشتن نداشتم به این دستاوردها رسیده بودم : ما بلوچ هستیم. بلوچ یعنی سیه روز! بلوچ یعنی بدبخت! بلوچ یعنی شجاع!! بلوچ یعنی اینکه وقتی زخمی می شوی و از زخمت خون میآید گریه نکنی چون از خون ترسیدن و گریه کردن مخصوص بچههای پارسی ست.
البته این را هم میدانستم که بلوچ هرگز توانایی مامور شدن ( درک من از حاکمیت ) و شغل دولتی داشتن را ندارد و باید به مرز برود و از روی کوهها که پر از دزد و پلیس است پارچه و انبه و موز و سیگار بیاورد و اگر تیر نخورد و دزد او را نکشت آنها را ببرد چهارراه رسولی بفروشد و پول بیاورد.
اما بمحض اینکه به لطف معلمهای فارس من توانستم بخوانم و بنویسم پنجرهی جدیدی به رویم گشوده شد و آن هم زبان بود! بله زبان. یکی از بزرگترین مولفه های هویتی. با خواندن حکایت کلیله و دمنه و برخی متنهای قدیمی مثل هزار و یک شب من فهمیدم که بلوچ ها زبان بسیار قدیمی دارند و احتمالا معنی بلوچ سیاه روچ و بدبخت آنطور که بزرگترهایمان می گویند نباشد.
سپس نوبت به مطالعهی تاریخ شد من تمام سلسله های تاریخی موجود در کتابها را گشتم اما اثری از بلوچ پیدا نکردم. در معرفی اقوام ایرانی نیز در تلویزیون و برخی کتب تنها به فارس و کورد و لر اشاره میشد و خبری از بلوچ نبود.
در دورهی دبیرستان یک کشف بزرگ نائل آمد و آن هم این دو بیت فردوسی شاعر پارسی گوی و صدالبته پارسی دوست ایران زمین بود که امروزه اکثر بلوچها ی جویندهی هویت مانند اذکار صبح و شام آن را زمزمه میکنند:
سپاهی ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیدهی جنگ مانند قوچ
که کس در نبرد پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
انگار انفجار بزرگ رخ داده بود! بالاخره نام بلوچ! آن هم در یک کتاب قدیمی و معروف! من از ذوقزدگی وافر خود را موظف به خواندن همه ی ۹ جلد شاهنامهی فردوسی (چاپ مسکو) نمودم تا بلکه بیشتر از این گیرم بیاید و مثلا پیدا کنم که بلوچ ها مربوط به کدام سلسله ی ایرانیند و چند سال حکومت کرده و چه کارهای درست و غلطی انجام دادهاند اما به تنها چیزی که دست یافتم این بود که فردوسی معتقد است بلوچها قومی وحشی و دزد بودند که در غیاب انوشیروان باصطلاح عادل! به پایتخت پارس ها حمله کردند و همه چیز را با خود بردند و انوشیروان با تمام قوا به جنگ آنان به البرز رفت و با خدعه و فریب ملوکانه زن ها، مردها، کودکان، چوپان ها و همهی آنان را کشت و نسل بلوچ ها را نابود کرد و فردوسی نیز از راه دور، دست شاه عادل را برای این نسل کشی میبوسید! نمیدانم چطور به ذهنم خطور کرد که احتمالا مادر فردوسی همان زن چاقالوی آمپول به دست مانتوشلواری اخمویی باشد که به بچه اش می گفت: با اینا بازی نکن!!!
ادامه دارد…
نظرات