0

بلوچ ها پس از ۵۲۵ سال حکومت فدرالی بر سرزمین بزرگ پارت بنا به گفته‌ی مالکوم کالج با یک انقلاب دینی حاکمیت‌شان را از دست داده و پس از یک قتل عام تمام عیار توسط ساسانیان به قله‌های مرتفع بُرزکوه که اکنون البرز نامیده می‌شود پناه بردند در همانجا هم توسط انوشیروان قاتل قتل عامی صورت گرفت که بنا به نسل کشی کامل بلوچ‌ها داشت و فردوسی خاتمه‌ی آن را اینگونه با آب و تاب بیان می‌کند:
از ایشان فراوان و اندک نماند
زن و مرد جنگی و کودک نماند!
چنان بُد که بر کوه ایشان گله
بُدی بی نگهبان و کرده یِلِه.
با روی آوردن لشکر اسلام به ایران بلوچ‌های دوره‌ی ساسانی ناگهان تبدیل به ملت غیور و همیشه در صحنه شدند! تا جایی که بزرگ و رهبرشان سیه سوار، فرمانده‌ی بلوچ مازندرانی از سیاهچال به دربار احضار شد و یزدگرد سوم پس از کلی منّت که تو هیچی نبودی من کشیدمت بالا حالا واسه ما شاخ شدی به دست و پاش افتاد که الآن دشمن مشترک آمده که سرزمین ما را بگیرد بلوچ‌ها را بردار ببر شوش برای میهن شهید شید و جلوشونو بگیرید ( حکّام ایران همیشه دیر پی می‌برند که بلوچ‌ها می‌توانند ملت غیور و خیلی در صحنه باشند ). سیه سوار هم کلّی بلوچ جنگی با پرچم پلنگ نشان از شمال تا جنوب جمع نموده و با بقایای لشکر شکست خورده‌ی ساسانیان که فیروز ابولوءلوء هم بینشون بوده به شوش رفته با لشکر اعزامی خلیفه دوم مسلمانان به فرماندهی اشعری روبرو می‌شود. از آنجاییکه قبل از جنگ مسلمانان برنامه‌ی دعوت به دین دارند و اصلا هدف شان هم جنگ نیست بلکه همان دعوت است سیه‌سوار که دل خوشی از یزدگرد و امپراطوری‌اش ندارد پیامدهای مسلمان شدن را از فرمانده‌ی متخاصم جویا شده و پس از پی‌بردن به اینکه با اسلام آوردن در همه چیز از جمله حقوق بیت‌المال و حرمت خون و ناموس و آبرو با حاکمان جدید برابر خواهند شد مسلمان شده و پس از مذاکره با لشکر خودی کل بلوچ‌ها هم مسلمان می‌شوند فیروز ابولولو هم که مسلمان نمی شود اسیر می‌شود (که ای کاش نمی‌شد) و قلعه‌ی استراتژیک و شهر شوش توسط بلوچ‌های تازه مسلمان فتح می گردد. ( حالا شما فکر کنید اگه اسلام را با شمشیر در حلقمان جا داده بودند چطور حاضر به این جان‌فشانی ها شده و تا فتح سند و کابل همراهی‌شان می‌کردیم؟!)

فرماندهان جنگی بلوچ پس از شکست خوردن و فرار یزدگرد قطعه زمین آبادی در حوالی بصره از خلیفه مسلمانان پاداش گرفتند (وادی البلوش) و سپس در دوران صلح بزرگ، بزرگان بنی‌هاشم و بنی امیّه در نهایت احترام به حلب و شام گسیل شدند تا به مدت بیست سال در مقابل خطر هجوم رومیان مرزداری کنند ( یکی از عجایب کتاب دشتی نقل همین ماجرا از یک منبع تاریخی است و سپس زیر سوال بردن آن که: این نهایت احترام و هدایا دروغ است و بلوچ‌ها را بزور از وادی البلوش بصره به حلب و شام تبعید! بنموده‌اند!! حالا ما اگر بپذیریم که برای تبعید طرف را مثلا از زاهدان به تهران می‌فرستند! این را چطور قبول کنیم که برای حفاظت از ثروتمندترین و آبادترین شهرها یک گروه تبعیدی غیر عرب را بزور بفرستند!)
سپس بلوچ‌ها در زمان جنگ بنی‌امیه و بنی‌هاشم و شهادت حضرت حسین بنا به مفاد تعهد اولیه‌شان که در آن اعلام کرده‌ بودند در مخاصمات داخلی اعراب شرکت نخواهند نمود به حالت اعتراض حلب و شام را ترک نموده و به سمت مکّران و بلوچستان امروزی رفتند. این هجرت را بلوچ‌ها در یک شعر بلوچی آورده‌ بودند که تا چندین سال سبب انحراف خیلی از شعرا و صاحب نظران و سالخوردگان بلوچ شده بود که می‌گفتند: بنابر محتوای این شعر ما بلوچ‌ها اصالتاً عرب بوده ایم! و از حلب به بلوچستان آمده ایم!! این اتفاقات و تفصیل رفع این اشکال را قاضی عبدالصمد سربازی در کتاب خود با عنوان بلوچ و بلوچستان آورده و خواندن این کتاب به نسل‌جان جدید بلوچ توصیه می‌شود البته با این توضیح که ایشان بلوچ‌ها را در ردیف اقوام سامی قرار داده اما علم زبان‌شناسی و جمجمه‌شناسی و باستان شناسی خلاف آن را می‌گوید.

پاسخ به سوالات نسل جدید بلوچ (بخش پنجم)

مقاله قبلی

 بَلــوچی بَتل / 1

مقاله بعدی

نظرات

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *