سپس کتابی به چشمم خورد بنام عشایر و طوایف سیستان و بلوچستان نوشته ی افشارسیستانی! این از آن کتاب های بی ارزش و سبکسنگ است که فقط برایش کاغذ و جوهر حیف شده و به نسل جدید بلوچ توصیه میشود فریب عنوانش را نخورده و وقتشان را پایش تلف نکنند. نویسنده گویا یکی از همان هایی بوده که در کودکی هشدارهای مادرش در رابطه با بازی نکردن با بلوچ ها را جدّی گرفته و در بزرگسالی با نام بلوچ و بلوچستان تا جایی که توانسته به این مردم و زن و مرد و کوچک و بزرگشان توهین نموده است.
در جایی میگوید: بلوچ ها شغلشان راهزنی و غارت بوده و دزدی را برای خود افتخار میدانند!
در جایی دیگر: بلوچ ها رسم دارند که تازه عروس را در شب عروسی در فضای باز و زیر نور مهتاب میشویند تا شگون داشته باشد! این کتاب در جای جایش از اینگونه چرت و پرت ها دیده میشود این است که عرض میکنم من خواندهام شما نخوانید!
از دیگر کتبی که باوجود تشویق بسیار از جانب برخی اساتید و تحصیلکردگان بلوچ نقدی بر سبک و سیاق نوشتن و نگاهی که نویسندهی آن به خواننده در مورد بلوچ و بلوچستان میدهد؛ دارم کتاب حکایت بلوچ نوشتهی محمود دولت آبادی است. این کتاب با وجود ارزشمندی و دربرداشتن اطلاعاتی از دوران معاصر نویسنده در قسمت هایی از بلوچستان بیشتر به یک سیاهنامهی ناامید کننده میماند و در همان ابتدای کار نگاه از بالا به پایین راوی حکایت و بیمار و بیکار و بیبهداشت دانستن کل بلوچ را به انسان منتقل کرده یک نوع حسّ قوی با بچههاشون بازی نکن بدی به انسان منتقل می کند. طوری که اگر انسان بلوچ باشد ادامهی کتاب را نمیخواند!
در کتابهایی که غیربلوچها خواستهاند لطف کنند و از بلوچ و بلوچستان بنویسند توهین و تحقیر فراوان به چشم میخورد نسل جدید بلوچ میتواند و نباید اینها را باور کند چون این خود نشانهی حسادت و یه چیزی تو داری که من ندارم و نمیخوام بگمِ آشکاری را میرساند که ما میتوانیم جوابش را بدهیم یا فقط به آن بخندیم و به بچه اش افتخار بازی با خود را ندهیم.
مثلا اون ژنرال انگلیسی که اسمش یادم رفته و اصلا هم مهم نیست و کتاب مهاجمان سرحد را نوشته. وقتی بعد از تسخیر دو سوم دنیا در درهی نالک تفتان از بلوچها شکست میخورد و ابهّت بریتانیای کبیر را له شده مییابد شروع به فحش و فحشکاری در کتابش میکند و سعی دارد به دنیا بقبولاند که وسعت بریتانیا تا خاش و زاهدان است و بلوچها قومی مهاجم و دزد و دروغگو هستند که به زمینهای خودشان حمله کردهاند!
یا همین ایرج افشار که نوشته: دادشاه دختران بلوچ را میدزدید و میبرد مسقط به پادشاه عمّان میفروخت! حالآنکه ما میدانیم دادشاه این کار را نه میتوانست و نه می خواست و نه میکرد بلکه نویسنده آرزو کرده چنین چیزی تحقق یابد تا بلوچ به ابتذال کشیده شود و تاریخ را تحریف و درب و داغان نموده است.
ادامه دارد…
👌👌👌عالی
عالی بود